جمعه بیست و سوم 10 1390
يك سوال شرعي عجيب و تكان دهنده   برگرفته از سخنان استاد حسين انصاريان   عصر بود، ديدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بيرون آمدم، ديدم گرگ برگشته بود، چشمش به اين بره من افتاده كه بچه&rlm ادامه مطلب
سه شنبه سیزدهم 10 1390
I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house,because it means that I am aliveخدا را شكر كه هر روز صبح بايد با زنگ ساعت بيدار شوم، اين يعني من هنوز زنده امI am thankful for bein ادامه مطلب
دوشنبه جهاردهم 6 1390
- بچه كه بوديم، چه دل‌هاي بزرگي داشتيم، اكنون كه بزرگيم، چه دلتنگيم!- كاش دل‌هامون به بزرگي بچگي بود.- كاش براي حرف‌زدن، نيازي به صحبت‌كردن نداشتيم و فقط «نگاه» ادامه مطلب
جمعه بیست و یکم 5 1390
پسر بچه اي يك برگ كاغذ به مادرش داد. مادر كه در حال آشپزي بود ، دستهايش را با حوله تميز كرد و نوشته را با صداي بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! كوتاه كردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از براد ادامه مطلب
جمعه بیست و یکم 5 1390
ميتوان تنها شدميتوان زار گريستميتوان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را زير پاها له كردميتوان چشمي را به هياهوي جهان خيره گذاشتميتوان صدها بار علت غصه دل را فهميدميتوان بد شد و بد ديد و بد انديشه نمود!آخرش ادامه مطلب
جمعه بیست و یکم 5 1390
دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيش‌تري از خدا ادامه مطلب
جمعه بیست و یکم 5 1390
به چه ميخندي تو؟به مفهوم غم انگيز جدايي؟به چه چيز؟ به شكست دل من يا به پيروزي خويش؟به چه ميخندي تو؟به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟يا به افسونگريه چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟به چه ادامه مطلب
سه شنبه بیست و یکم 4 1390
يادم باشد، حرفي نزنم كه به كسي بر بخورد نگاهي نكنم كه دل كسي بلرزد خطي ننويسم كه آزار دهد كسي را يادم باشد كه روز و روزگار خوش است و نتها دل مانيست يادم باشد جواب كين را با كمتر از مهر و جواب دورنگي ادامه مطلب
سه شنبه بیست و یکم 4 1390
آدمهاي ساده را دوست دارم. همان ها كه بدي هيچ كس را باور ندارند. همان ها كه براي همه لبخند دارند. همان ها كه هميشه هستند، براي همه هستند. آدمهاي ساده را بايد مثل يك تابلوي نقاشي ساعتها تماشا كرد؛ عمرش ادامه مطلب
چهارشنبه اول 4 1390
خاطرات كودكي زيباترنديادگاران كهن مانا ترنددرسهاي سال اول ساده بوداب را بابا به سارا داده بود درس پند اموز روباه وكلاغ روبه مكار و دزد دشت وباغ: روز مهماني كوكب خانم سفره پر از بوي نان گندم استكاكلي ادامه مطلب
چهارشنبه اول 4 1390
روزي يك مرد ثروتمند،پسر بچه ي كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان دهد مردمي كه در آنجا زندگي مي كنند،چقدر فقير هستند.آن دو يك شبانه روز در خانه ي محقر يك روستايي مهمان بودند.در راه بازگشت و در پايان ادامه مطلب
X