جمعه بیست و یکم 5 1390
ميتوان تنها شدميتوان زار گريستميتوان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را زير پاها له كردميتوان چشمي را به هياهوي جهان خيره گذاشتميتوان صدها بار علت غصه دل را فهميدميتوان بد شد و بد ديد و بد انديشه نمود!آخرش ادامه مطلب
(1) نظر
- برچسب ها -
چهارشنبه پنجم 6 1393
آدم هاي موفق خودشان را با افرادي كه با آنها هم فكر هستند، متحد ميكنند. آنها اهميت و ارزش قسمتي از يك گروه بودن را ميدانند و مي توان گفت آدم هاي موفق 30 فرق كلي با ديگران دارند كه دانستن آنه ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
سه شنبه پانزدهم 6 1390
عشق يعني مستي و ديوانگيعشق يعني با جهان بيگانگيعشق يعني شب نخفتن تا سحرعشق يعني سجده ها با چشم ترعشق يعني سر به دار آويختنعشق يعني اشك حسرت ريختنعشق يعني در جهان رسوا شدنعشق يعني مست و بي پروا شدنعشق ادامه مطلب
(1) نظر
- برچسب ها -
سه شنبه هشتم 6 1390
طنز و سرگرمي
مطالب پشت كاميوني
بعضي از راننده كاميون ها جمله هاي جالبي مينويسن پشت ماشيناشون! حالا يا جنبه طنز داره يا جمله هاي فلسفيه يا عاشقانه است يا… خلاصه ت ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
سه شنبه هشتم 6 1390
خانمي با سر و صورت كبود و زخمي سراغ دكتر روانشناس ميره .. دكتر مي پرسه : چه اتفاقي افتاده؟ خانم در جواب ميگه: آقاي دكتر، ديگه نمي دونم چكار كنم . هر وقت شوهرم عصباني و ناراحت مياد خونه، منو ز ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
سه شنبه هشتم 6 1390
هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است حتمن ناسرادين شاه خي ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
جمعه چهارم 6 1390
دانشجويي به استادش گفت: استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهيد عبادتش مي كنم و تا وقتي خدا را نبينم او را عبادت نمي كنم.
استاد به انتهاي كلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آيا مرا مي بيني؟
&n ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
جمعه چهارم 6 1390
شيطان نه تنها كمر به نابودي زندگي آن دنيايمان بسته است
بلكه چشم ديدن زندگي راحتمان در اين دنيا را هم ندارد
گويا وقتي راحت مينشيند كه بميريم و روي كفنمان با انگشتانش بنويسد : خسر الدنيا و الآخره !
(0) نظر
- برچسب ها -
جمعه چهارم 6 1390
روزي هزار بار دلت راشكسته ام
بيخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار اين تويي كه رسيدي و در زدي
هربار اين منم كه در خانه بسته ام
هر جمعه قول ميدهم آدم شوم ولي
هم عهد خويش هم دلت را ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
پنج شنبه سوم 6 1390
رابطه ما انسانها با پدر و مادر !!!
تو ۳ سالگي " مامان ، بابا عاشقتونم"تو ۱۰ سالگي " ولم كنين "
تو ۱۶ سالگي" مامان و بابا هميشه ميرن رو اعصابم"تو ۱۸ سالگي" بايد از اين خونه بزنم بيرون"تو ۲۵ سال ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
پنج شنبه سوم 6 1390
روزي كه رضا براي ادامه تحصيل راهي لندن شد . قرارگذاشتيم كه پس ازبازگشت او با هم ازدواج كنيم .چهار سال لبريز از تنهايي و انتظاربر من گذشت. خبر آمدن رضا ناقوس هاي قلبم را به صدا در آو ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
دوشنبه سی یکم 5 1390
- دختر كوچكى با معلمش درباره نهنگها بحث مىكرد.
معلم گفت: از نظر فيزيكى غيرممكن است كه نهنگ بتواند يك آدم را ببلعد، زيرا با وجودى پستاندار عظيمالجثهاى است امّا حلق بسيار ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
يکشنبه سیم 5 1390
تا آخرش بخونيد! پشيمون نميشين!
در يك شب سرد زمستاني يك زوج سالمند وارد رستوران بزرگي شدند. آنها در ميان زوجهاي جواني كه در آنجا حضور داشتند بسيار جلب توجه مي كردند. بس ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
يکشنبه سیم 5 1390
به طرف ميگن "تور" را تعريف كن؟ ميگه: تور مجموعه سوراخهايي هستند كه با طناب به هم وصل شدهاند.
به يارو ميگن : چي شد مامانت مرد ؟ ميگه: رفت پشته بوم رخت پهن كنه افتاد...ميگن افت ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
يکشنبه سیم 5 1390
يكي از اساتيد كه مدت زيادي نيست كه به سمت استادي يكي از دانشگاههاي تهران خودمون نائل اومده نقل ميكرد كه ... : سر يكي از كلاس هام توي دانشگاه ، يه دختري بود كه دو ، سه جلسه اول ،ده دقيقه ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
يکشنبه سیم 5 1390
آ
آيا واقعاً حقوق زن ها پايمال شده است ؟ از كودكي شروع ميكنيم :
در كودكي: پسرها هر وقت شيطنت ميكردند يك سيلي محكم صورتشان را نوازش ميكرد دخترها هر وقت شيطنت ميكردند يك ضربه فانتزي به ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
يکشنبه سیم 5 1390
حيف نون زنگ مي زنه به مخابرات مي گه: آقا ببخشيد سيم تلفن ما خيلي بلنده، اگه مي شه لطف كنيد از اون طرف يه كم بكشيدش!...
◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘◘
ادامه مطلب
(0) نظر
- برچسب ها -
جمعه بیست و یکم 5 1390
دو روز مانده به پايان جهان، تازه فهميده كه هيچ زندگي نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود، پريشان شد. آشفته و عصباني نزد فرشته مرگ رفت تا روزهاي بيشتري از خدا ادامه مطلب